ستون آخر٬
"ما همه ترانه هستيم!"
سياوش دانشور

برخى رويدادها تاثير ناگوارى بر جسم و روان آدمى ميگذارد. بعنوان يک زندانى سياسى سابق که با اين جانوران آشنائى دارم٬ قتل تراژيک ترانه تاثيرات عميق ترى از موارد مشابه بر من گذاشت. حتى از اينکه اين خبر و بطور کلى مسئله تجاوز در زندانها اوائل حتى در ميان رسانه هاى اپوزيسيون کمتر زير ذره بين رفت برايم آزار دهنده بود. معلوم بود که سدى وجود دارد که شکستن آن اراده اى محکم ميخواهد و يا شايد هنوز بر اهميت تعيين کننده آن وقوف کافى وجود ندارد. قتل و شکنجه دو کلمه اند و متاسفانه ايندو کلمه براى ما که بيش از يک قرن است در اسارت ديکتاتورى پشت ديکتاتورى هستيم غريبه نيست. هر کدام ما يا از نزديک و يا کمى دورتر شاهد قتلها و شکنجه ها و جنايات بيشمارى بوديم. کمتر کسى در ايران وجود دارد که مستقيم و غير مستقيم صابون اين رژيم بر تنش نخورده باشد. اتفاقات بيشمار و هولناکى رخ داده اند که فرهنگى مشترک و البته منحط مانع بيان آنست.

نکته اى که مدتى است ذهن من را بخود مشغول کرده است اينست که چرا وقتى نداى عزيز را با گلوله به زمين انداختند٬ بسرعت برق و باد همه جا گفتيم "ما همه ندا هستيم!"٬ عکس و نام ندا را بعنوان سمبل اعتراض نسل جديد جهانى کرديم٬ اما ظاهرا همه با همان سهولت حاضر نيستند که بگويند "ما همه ترانه هستيم!" چه عاملى اين سوبسيد سياسى را به رژيم اسلامى ميدهد؟

فرهنگ مسلط اينست که اگر من و شما را زير شکنجه له و لورده کرده باشند و اسرارمان را حفظ کرده باشيم "قهرمان" لقب ميگيريم. حتى اگر زير فشار کسى چيزى غير واقعى بر زبان آورده باشد و يا عليه وجدان و عقايد واقعى خود سخنى گفته باشد٬ از نظر ما حکومت اسلامى متهم است. هر آدمى با عقل متوسط ميتواند بفهمد که اعتراف زير شکنجه ارزشى ندارد. همه ما ميتوانيم از روشها و انواع شکنجه ها بگوئيم و ذره اى نه فقط احساس بدى نداريم چه بسا انتظار داريم که سمپاتى جامعه بخود و نفرت شان به رژيم را نتيجه بگيريم. در دنياى واقعى نيز هر انسان با شرفى از شکنجه و آزار جسمى و روانى منزجر است و به قربانيان شکنجه عليرغم اينکه چه دورى و نزديکى با آنها دارد احساس سمپاتى و از بانيان اين اقدامات شنيع نفرت دارد. اما همين فرهنگ مسلط در مورد تجاوز در زندان واکنش اساسا متفاوتى دارد. دليل اين وارونگى فکرى و فرهنگى همان اشتراک در فرهنگ منحطى است که مردسالارى و اسلام در آن جامعه تحميل کرده است.

اولا٬ تجاوز در زندان براى زندانبان و سيستم امنيتى صرفا بروز يک لمپنيسم نيست. بلکه همه جاى دنيا از اين روش٬ به هر درجه اى٬ بعنوان خرد کردن هويت فردى و دادن "درسى فراموش نشدنى" به زندانى استفاده ميکنند. آنها حکومت شان را دارند٬ فرهنگ مسلط شان را دارند٬ ارزشهاى منحط شان را دارند٬ و هر روز توسط دستگاه مذهب و رسانه ها و سيستم آموزشى و خانواده آن را ترويج و بازتوليد ميکنند. هر جا ديوارهاى "مشترک" و ناگفته اى بين ما و ارتجاع سياسى و فکرى و فرهنگى وجود دارد٬ آن ديوارها روز خودش برسر ما ويران ميشود. و امروز کمابيش چنين شده است.

ثانيا٬ جمهورى اسلامى فهميد که با گلوله و اعدام و شلاق زدن خيابانى و شکنجه هاى مخوف هنوز نميتواند اراده نسلى را درهم بکوبد که عليه اش بميدان آمدند. لذا وسيعا دست به ابزارى برد که تحت سه دهه حاکميت منحوسش حدادى کرده و سخن گفتن از آنرا به "تابو"ى عامه تبديل کرده است. عده اى در محاصره اين فرهنگ منحط نگران "آبروى خانواده" اند٬ عده اى فکر ميکنند بيان اين مسئله در انظار "بى حرمت" شان ميکند! عده اى از جانشان ميترسند و عده اى کوچ ميکنند. اما هر کسى هر دليلى دارد اين رژيم اسلامى است که نفعش را ميبرد. جمهورى اسلامى فکر نميکرد که قربانيان تجاوز جنسى لب بگشايند و در باره آنچه بر آنها گذشته است سخن بگويند. و البته تعداد زيادى هنوز يا سخن نگفته اند و يا در خلوت خود به فکر خلاصى از اين موضوع اند. سوال اينست که چگونه بايد اين حربه را از رژيم اسلامى گرفت و به ضد خود تبديل کرد؟

ثالثا٬ تجاوز را عده اى بعنوان يک شکنجه که مسئول آن شکنجه گر و نظام مبتنى بر شکنجه است نمى بينند بلکه آنرا استثنائى بر قاعده که بايد روى آن سرپوش گذاشت مينگرند. يک زندانى که کت بسته در اختيار تيم بازجوها در جائى است که صدايش به هيج جا نميرسد چه اختيارى دارد؟ در چنين شرايطى ممکن است هر بلائى برسر زندانى بيايد و به وفور آمده است. از شکنجه هاى "متعارف" تا تحقير و آزار جنسى و شکنجه "غير متعارف" يعنى تجاوز. فرهنگى که قربانى شکنجه و تجاوز را حال به هر دليلى وادار به سکوت ميکند٬ به شکنجه گر متجاوز سوبسيد ميدهد. اين سياستى است که راه گسترش اين اقدامات را هموار ميکند و جمهورى اسلامى هم از جمله همين هدف را از تجويز گسترده اين نوع شکنجه در دوره اخير دنبال ميکند.

رابعا٬ اپوزيسيون اسلام زده و شرق زده ايران که خود نهايتا دنبال نوعى حکومت اسلامى از نوع دوم است٬ تلاش دارد اين اقدامات را به "افراد خاطى و خود سر" مرتبط کند. اين خطى است که در داخل و خارج جريان ملى – اسلامى دنبال ميکند. هدف اين سياست همراه با آخوندها و آيت الله هاى سنگين وزن٬ جدا کردن سفره اسلام از حکومت اسلامى است. آنها تلاش دارند با اين سياست ناجى حکومتى شوند که خود گوش تا گوش به ارکان و اساس آن قسم خورده اند و متعهداند. جنبشى که هيچ اشتراکى با اين اهداف ارتجاعى ندارد دليلى بر سکوت و کرنش به اين فرهنگ ارتجاعى ندارد. 

ما اما نفعى نه در اختناق و نه در فرهنگ مردسالار و ضد زن و نه در تداوم سلطه ارزشهاى عتيق فکرى و فرهنگى نداريم. من وارد تاثيرات روانى تجاوز بر فرد قربانى نميشوم و تحليل اين امر را از نگرشى علمى و انسانى و چگونگى برون جستن سريعتر از آنرا به متخصصين واگذار ميکنم. بحث من سياسى است. مسئله بسادگى اينست که ما بايد فرضهاى مشترک اخلاقى و فرهنگى با جمهورى اسلامى را دور بريزيم و صدايمان را از هر سو بلند کنيم. اگر قربانيان بيشمار تجاوز جنسى در زندانها٬ چه مرد و چه زن فرقى نميکند٬ صدايشان را بلند کنند و با اعتماد بنفس بگويند که من قربانى شکنجه اسلاميون هستم٬ من قربانى تجاوز جنسى هستم٬ من قربانى گنگ ريپ هستم٬ من هم ترانه هستم٬ همه ما ترانه هستيم٬ آنوقت اين ديوار مشترک و مفروضات منحط مشترک فرهنگى فروميريزد. جمهورى اسلامى هرچند تاکنون براى تجاوز در زندانها و تن فروشى توجيهات اسلامى سرهم کرده است٬ اما در وضعيت کنونى اش نميتواند علنا از تجاوز جنسى دفاع کند. افشاى گسترده تجاوز به زندانيان بعنوان يک سياست و روش آگاهانه شکنجه در زندانهاى ايران طى يکدوره طولانى٬ کمر اسلاميت و اسطوره "اخلاق اسلامى" در ايران را ميشکند.

ممکن است طرح شود که باشد٬ تجاوز يک نوع شکنجه است٬ اما خوشبختانه ما همه قربانى تجاوز جنسى حتى بعنوان شکنجه نبوديم و در نتيجه بيان اينکه "ما همه ترانه هستيم" نه معقول است و نه واقعى. پاسخ من اينست که همه ما گلوله نخورديم اما اعلام کرديم "ما همه ندا هستيم"! ما همه اعدام نشديم اما با اعداميها و خانواده هايشان احساس قوى سمپاتى داريم. ما همه شکنجه نشديم اما با قربانيان شکنجه عميقا احساس همدردى انسانى داريم. آنچه که مانع ميشود يک کمپين و جنبش واقعى و خستگى ناپذير برسر مسئله تجاوز در زندانها بعنوان يک شکنجه پابگيرد٬ آنچه که مانع ميشود که حکومتيها اين اسکاندال اسلامى را با "عده اى خاطى" سرهم بياورند٬ همين تفاوت نگرش به کابل و گلوله و تجاوز است. ظاهرا عده اى حمله به تماميت فرد و حتى کشتن و اعدام فرد را تجاوز به حقوق پايه اى و حق حيات نميدانند اما تجاوز جنسى در روند شکنجه و بازجوئى را چرا! و تازه همين هم بايد بنا به ملاحظات سياسى و فرهنگى مهر و موم شود تا حکومت تجاوزگران قربانيان بيشترى بگيرد!

جنبش ترانه ها بايد برخيزد!
براساس آنچه که مختصرا اشاره شد٬ برخاستن قربانيان تجاوز جنسى بعنوان قربانيان يک نوع شکنجه با اهداف خاص٬ کل اين هدف را زمين ميزند و رژيم اسلامى را بشدت ضربه پذير ميکند. و مسئله اينجا صرفا برسر افشاگرى نيست. سدى قديمى و مانعى کهنه و گنديده به طول اعصار را براى ما بعنوان ميراث باقى گذاشته اند که بايد آنرا درهم شکست. درهم شکستن اين سد يک راه پيشروى فکرى و فرهنگى جامعه ايران و جنبش آزاديخواهانه اش است. اين ديوارى مشترکى است که ارتجاع سياسى و فکرى و فرهنگى با جنبش آزاديخواهانه که ميخواهد جلو برود بپا کرده است. خشتهاى اين ديوار در طول دهه هاى متمادى به ايجاد فصل مشترکهاى سياسى و فرهنگى بين مردمى که ميخواهند خلاص شوند و جنبشهائى که ميخواهند آنها را اسير نگه دارند روى هم چيده است. "تابو"هاى فرهنگى و اساسا مردسالار و ضد زن٬ فرهنگ و اخلاقيات مسلط٬ نگرش به امر آزادى توسط نيروهاى کمپ ارتجاع از جمله حلقه هائى است که سيستمهاى موجود براساس آن سياستها و اهداف خود را پيش برده اند.

هيچ شرم اخلاقى و فرهنگى نبايد براى قربانى شکنجه وجود داشته باشد. کسى داوطلبانه به شکنجه گاه نرفته تا شکنجه اش کنند. ميتوان و بايد بسادگى اعلام کرد که من شکنجه شده ام٬ انواع شکنجه روى من براى درهم شکستنم تست شده است و از جمله به من تجاوز شده است. ترانه تنها نيست. ترانه ها و رضاها بسيارند. بايد با صداى بلند اعلام کرد که ما قربانيان شکنجه به رژيمى که ميخواست ما را درهم بکوبد تف ميکنيم و اعلام کرد که ما شکست نخورده ايم. اتفاقا اگر قربانى شکنجه و خانواده هاى آنها به چيزى نياز دارند محبت و احساس همبستگى عميق جامعه است. جامعه اى که نتواند با قربانيانش بمثابه انسان رفتار کند و آنها را در آغوش گرم محبت و همدردى عاطفى و انسانى بگيرد٬ هنوز اسير ارتجاع سياسى است. هيچ انسان نرمالى قربانى تجاوز را با عينک تجاوزگر نميبيند. آنهائى که به هر دليل به فرهنگ مسلط دراين مورد تمکين ميکنند٬ آگاهانه و ناآگاهانه به همين بساط نيرو ميدهند و يا دستکم ارتجاع سياسى از وجود اين اخلاقيات و فرهنگ منحطى که گسترانده است به نفع سرکوب استفاده ميکند.

"ترانه" ها و "رضا" ها طى سه دهه گذشته بايد برخيزند! بايد آخرين برگ اين حيوانات وحشى و ضد جامعه را طى سه دهه بر فرق حکومت شان کوبيد. بايد اجازه نداد هواداران هم جنس اين حکومت از اين وقايع بعنوان "تخلفات" و "موارد" نام ببرند. بايد اجازه نداد اين فرهنگ گنديده شرقى اسلامى هنوز ما را در اسارت خويش نگه دارد. تجاوز بعنوان شکنجه يک پاشنه آشيل حکومت اسلامى و همه کسانى است که ميخواهند اين ارتجاع قرون وسطائى را بزک کنند. بايد با پايبندى به حقيقت ابعاد اين شکنجه ويژه را افشا کرد تا آغازى باشد بر فرياد شدن صداهائى که در خلوت به سکوت کشيده شدند و چه بسا در متن تناقضات فکرى و اخلاقى خود را نابود کنند. نگذاريم قربانيان تجاوز خود چوبه دار خود را برپا کنند. راه واقعى اينست که فرياد زد٬ حرف زد٬ اعلام جرم کرد٬ و عليه فرهنگ عتيقى که تعداد زيادى را به سه کنج رانده است شوريد و خلاص شد. بايد هر کسى در ميادين و تظاهراتها با افتخار بگويد همه ما ترانه هستيم. تنها به اين شکل ميتوان "ترانه" ها را از زمين بلند کرد. وقت آنست که جنبش ترانه ها برخيزد! *